می كنند كشنده " عشق " به مفهومی است كه فيلسوفان از آن دم میزنند و
آنرا اوج حيات و حد اعلای شور زندگی میخوانند ، از او به عنوان معلم و
مربی ، الهام بخش و كيميا ياد میكنند ، و كسی را كه همه عمر از آن بی
نصيب مانده است ، لايق انسانيت نمی شمارد .
يادآوری دو نكته لازم است يكی اينكه تفكيك عشق از شهوت و اينكه عشق ،
هم از لحاظ كيفيت ، هم از لحاظ هدف با شهوت حيوانی و جنسی مغاير است
از آن جمله مسائل روحی است كه با اصول ماترياليستی سازگار نيست ، ولی
به هر حال مورد قبول كسانی است كه در مسائل روحی مادی فكر میكنند ، راسل
يك جا اعتراف میكند كه : میگويد : " عشق چيزی بالاتر از ميل به روابط
جنسی است " ( 1 ) . در جای ديگر میگويد : " عشق برای خود غايت و اصول
و اخلاق خاصی دارد كه بدبختانه تعاليم مسيحيت از يك طرف و عناد عليه
اصول اخلاق جنسی كه قسمتی از نسل جوان امروز طالب آنند ( و خود راسل آتش
افروز اين عناد است ! ) از طرف ديگر ، آنها را تحريف و واژگون میسازد
" ( 2 ) .
نكته ديگر اينكه به نظر میرسد اين حالت روحی كه مغاير با شهوت جنسی لا
اقل از لحاظ كيفيت و هدف شناخته شده است دو نوع است و به دو صورت
مختلف ظهور میكند ، يكی به صورت حالت پر شور و پر سوز و گدازی كه در
نتيجه دور از دسترس بودن محبوب و هيجان فوق العاده روح و تمركز قوای
فكری در نقطه واحد از يك طرف ، و حكومت عفاف و تقوی به روح عاشق از
طرف ديگر ، تحولات شگرفی در روح ايجاد میكند ، احيانا نبوغ ميافريند . و
البته هجران و فراق شرط اصلی پيدايش چنين حالتی است و وصال مدفن آن
است و لااقل مانع است كه به اوج شدت خود برسد و آن تحولات شگرفی كه
مورد نظر فيلسوفان است به وجود آورد .
اين گونه عشقها بيشتر جنبه درونی دارد ، يعنی موضوع خارجی بهانهای است
برای اينكه روح از باطن خود بجوشد و برای خود معشوقی آنچنانكه دوست دارد
بسازد ، و از ديدگاه خود آنطور كه ساخته نه آنطور كه هست ببيند ، كم كم
كار به جائی میرسد كه به خود آن ساخته ذهنی خو میگيرد و آن خيال را بر
وجود واقعی و خارجی محبوب ترجيح میدهد .
نوع ديگر آن مهر و رقت و صفا و صميميتی است كه ميان
آتشينتر میكند بر خلاف اين نوع از عشق كه ما آنرا صفا و صميميت میناميم
و اختصاص به زوجين دارد در اثر وصال و نزديكی كمال میيابد .
نوع اول در حقيقت پرواز و كنش و جذب و انجذاب دو روح متباعد است و
نوع دوم وحدت و يگانگی دو روح معاشر ، فرضا كسی در نوع اول ترديد كند ،
در نوع دوم نمیتواند ترديد داشته باشد .
در آيه قرآن آنجا كه پيوند زوجيت را يكی از نشانههای وجود خداوند حكيم
عليم ذكر میكند ، با كلمه مودت و رحمت ياد میكند چنانكه میدانيم ،
مودت و رحمت با شهوت و ميل طبيعی فرق دارد ، میفرمايد : "
" ومن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا وجعل بينكم موده ورحمه "" .
يعنی يكی از نشانههای خداوند اين است كه از جنس خود شما برای شما
جفت آفريده است ، و ميان شما و آنها مهر و رأفت قرار داده است .
مولوی چه خوب اين نكته را دريافته است آنجا كه میگويد :
زين للناس حق آراسته است |
زآنچه حق آراست كی تانندرست |
چون پی يسكن اليهاش آفريد |
كی تواند آدم از حوا بريد |
اين چنين خاصيتی در آدمی است مهر ، حيوانرا كم است ، آن از كمی
است
مهر و رقت وصف انسانی بود |
خشم و شهوت وصف حيوانی بود |
ويل دورانت اين صفا و صميميت را كه پس از خاتمه شهوت نيز دوام پيدا
میكند اين طور توصيف میكند :
" عشق به كمال خود نمی رسد مگر آنگاه كه با حضور گرم و دلنشين خود
تنهائی پيری و نزديكی مرگ را ملايم سازد ، كسانيكه عشق را فقط ميل و
رغبت میدانند فقط به ريشه و ظاهر آن مینگرند ، روح عشق حتی هنگامی كه
اثری از جسم بجا نمانده باشد باقی خواهد بود .
در اين ايام آخر عمر كه دلهای پير از نو با هم میآميزند ، با شگفتگی
معنوی ، جسم گرسنه به كمال خود میرسد " ( 1 ) .
با همه اختلافی كه ميان اين دو نوع عشق وجود دارد و يكی مشروط به هجران
است و ديگری به وصال ، يكی از نوع ناآرامی
و كشش و شور است و ديگری از نوع آرامش و سكون ، در يك جهت مشتركند .
هر دو گلهای با طراوتی میباشند كه فقط در اجتماعاتی كه بر آنها عفاف و
تقوی حكومت میكنند میرويند و میشكفند محيطهای جنسی يا شبه اشتراكی جنسی
نه قادرند عشق باصطلاح شاعرانه و رمانتيك به وجود آورند ، و نه می توانند
در ميان زوجين آنچنان صفا و رقت و صميميت و وحدتی كه بدان اشاره شد به
وجود آورند .
اصل " آزادی " كه پايه فلسفی اخلاق باصطلاح نوين جنسی است به طور
اجمال در صفحات قبل مورد بحث قرار گرفت ، در اينجا میخواهيم اصل لزوم
پرورش استعدادهای طبيعی انسان را كه پايه تربيتی اين سيستم اخلاقی است
بررسی كنيم ، پس از آن البته به بررسی پايه روانی آن خواهيم پرداخت ) .
به استناد اصل لزوم پرورش استعدادها گفته میشود كه تربيت سعادتمندانه
برای فرد و مفيد به حال اجتماع آن است كه سبب گردد استعدادهای فطری و
طبيعی بشر بروز و ظهور كند و شكوفان و بارور گردند .
شكوفان شدن استعدادها علاوه بر اينكه موجب مسرت خاطر
و نشاط كامل فرد میگردد ، تعادل روحی او را حفظ میكند و او را آرام نگه
میدارد و در نتيجه اجتماع نيز از او آسايش میبيند . بر خلاف جلوگيری و
تحت فشار قرار دادن آنها كه موجب هزاران ناراحتی و اضطراب و جنايت و
انحراف میگردد .
گفته میشود اخلاق جنسی كهن به دليل اينكه مانع رشد و شكوفان شدن يك
استعداد كامل طبيعی و فطری يعنی غريزه جنسی يا غريزه باصطلاح " عشق "
است و عشق را خبيث میداند محكوم است ، اخلاق نو به دليل آنكه عشق را
آزاد و محترم میشمارد و با موجبات رشد و تقويت آن به مبارزه بر نمی
خيزد مزيت و رجحان دارد .
ما برای اينكه بررسی كامل از اين اصل كرده باشيم ، لازم است مطالب ذيل
را رسيدگی كنيم :
1 - آيا اخلاق اسلامی با رشد طبيعی استعدادها مباين است ؟
2 - كشتن نفس يعنی چه ؟
3 - اخلاق نوين جنسی بزرگترين عامل آشفتگی غرائز و مانع رشد طبيعی و
استعدادها است .
4 - دموكراسی در اخلاق .
5 - مقايسه اخلاق جنسی با اخلاق اقتصادی و اخلاق
سياسی .
6 - مهجوری و مشتاقی .
7 - رشد شخصيت از نظر غريزه عشق .
آيا اخلاق اسلامی با رشد طبيعی استعدادها مباين است ؟
اينكه میگويند استعدادهای طبيعی را بايد پروراند و نبايد از آن جلوگيری
كرد ، مورد قبول ما است ، اگر ديگران فقط از راه آثار نيكی در پرورش
استعدادها و آثار سوئی كه در منع و جلوگيری از پرورش آنها ديدهاند به
لزوم اين كار توصيه میكنند ما علاوه بر اين راه از راه ديگر كه باصطلاح
برهان " لمی " است بر اين مدعا استدلال میكنيم .
ما میگوئيم خداوند نه عضوی از اعضاء جسمانی را بيهوده آفريده است و نه
استعدادی از استعدادهای روحی را و همانطوری كه همه اعضای بدن را بايد حفظ
كرد و به آنها غذای لازم بايد رساند ، استعدادهای روحی را نيز بايد ضبط
كرد و به آنها غذای كافی داد تا سبب رشد آنها شود .
ما فرضا از راه آثار به لزوم پرورش استعدادها و عدم جلوگيری
از آنها پی نبرده بوديم " خداشناسی " ما را به اين اصل هدايت میكرد .
همچنان كه میبينيم در صد سال پيش كه هنوز درست به آثار نيك پروراندن
استعدادها و آثار سوء ترك پرورش آن پی نبرده بودند ، دانشمندانی به
همين دليل به حفظ اعضاء بدن و مهمل نگذاشتن قوای نفسانی توصيه میكردند .
پس در اثر لزوم پروراندن استعدادها به طور كلی جای ترديد نيست ، بلكه
مفهوم لغت تربيت كه از قديم برای اين مقصود انتخاب شده است همين معنی
را میرساند ، لغت تربيت مفهومی جز پروراندن ندارد عليهذا بحث در اين
نيست كه آيا بايد استعدادها را پرورش داد يا نه ؟
بحث در اين است كه راه صحيح پرورش طبيعی استعدادهای بشر كه به هيچ
وجه نوع آشفتگی و بی نظمی و اختلال منجر نشود چيست ؟
ما ثابت میكنيم كه رشد طبيعی استعدادها و از آن جمله استعداد جنسی
تنها با رعايت مقررات اسلامی ميسر است و انحراف از آن سبب آشفتگی و
بی نظمی و حتی سركوبی و زخم خوردگی اين استعداد میگردد ، اكنون لازم است
نظری به منطق اسلام در زمينه
اخلاق و تربيت به طور كلی و اجمال بيفكنيم :
برخی كوته نظران میپندارند كه اخلاق و تربيت اسلامی با رشد طبيعی
استعدادها مباين است و بر اساس جلوگيری و منع آنها بنا شده است ،
اينان تعبيرات اسلامی را در زمينه تهذيب و اصلاح نفس بهانه و مستمسك
قرار دادهاند ، در قرآن كريم پس از چندين سوگند ، به صورت مؤكدی
میفرمايد : " قد افلح من زكيها "يعنی به حقيقت رستگار شد آن كس كه
نفس خويش را پاكيزه كرد .
از اين جمله فهميده میشود كه اولا قرآن كريم آلوده شدن ضمير انسان را
ممكن میشمارد ، و ثانيا پاكيزه كردن ضمير را از آن آلودگيها در اختيار
خود شخص میداند و ثالثا آنرا لازم و واجب میشمارد و سعادت و رستگاری را
در گرو آن میداند .
اين سه مطلب هيچ كدام قابل انكار نيست ، هيچ مكتب و روشی نيست كه
نوعی آلودگی را در روان و ضمير انسان ممكن نشمارد و به پاكيزه كردن روان
از آن آلودگی توصيه نكند ، ضمير انسان مانند تركيبات بدنی او اختلال پذير
است انسان آن اندازه كه از ناحيه شخص خود در اثر آلودگيها و اختلالات
روحی آزار میبيند از ناحيه طبيعت يا انسانهای ديگر آزار نمیبيند لهذا
رستگاری انسان بدون پاكی و تعادل روانی ميسر نيست ، در آنچه مربوط به
اين تعبير قرآنی است جای شبهه نمیباشد .
در قرآن كريم تعبير ديگری هست كه نفس انسان را با صفت " اماره
بالسوء "( فرمان دهنده به شر ) توصيف میكند اين تعبير اين پرسش را
پيش میآورد كه آيا از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانی انسان شرير است ؟
اگر قرآن از جنبه فلسفه نظری ، طبيعت نفسانی انسان را ذاتا شرير
میداند ناچار در فلسفه علمی راهی كه انتخاب میكند اين است كه پروراندن
و رشد دادن اين موجود شرير بالذات خطا است ، بايد آنرا همواره ضعيف و
ناتوان و تحت فشار و زجر قرار داد و مانع ظهور و بروز و فعاليت وی شد و
احيانا آنرا بايد از ميان برد ، يا از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانی شرير
بالذات نيست ، بلكه در حالات خاصی و به سبب عوارضی سر به طغيان و
شرارت بر میدارد ، يعنی قرآن از جنبه فلسفه نظری ، به طبيعت نفسانی بد
بين نيست و آنرا منشأ شرور نمیداند و قهرا در فلسفه علمی راهی كه
انتخاب میكند نابود كردن و يا ضعيف نگهداشتن و موجبات طغيان فراهم
نكردن است .
در اين صورت پرسش دومی پيش میآيد و آن اينكه چه
چيزهائی سبب طغيان و اضطراب و سركشی قوای نفسانی میگردد ؟ و از چه راهی
میتوان آنرا آرام كرد و به اعتدال برگرداند .
ما به هر دو پرسش پاسخ میدهيم :
كوته نظران ، همين قدر كه ديدهاند اسلام نفس را به عنوان " فرمانده
شرارت " ياد كرده است كافی دانستهاند كه اخلاق و تربيت اسلامی را متهم
كنند به اينكه به چشم بدبينی به استعدادهای فطری و منابع طبيعی وجود آدمی
مینگرد و طبيعت نفسانی را شرير بالذات ، و پروراندن آن را خطا میشمارد.
ولی اين تصور خطا است ، اسلام اگر در يكجا نفس را با صفت " اماره
بالسوء "ياد كرده است در جای ديگر با صفت " النفس اللوامه " يعنی
ملامت كننده خود نسبت به ارتكاب شرارت و در جای ديگر با صفت " النفس
المطمئنه "يعنی آرام گيرنده و به حد كمال رسيده ، ياد میكند .
از مجموع اينها فهميده میشود كه از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانی انسان
مراحل مختلفی میتواند داشته باشد ، در يك مرحله به شرارت فرمان میدهد ،
در مرحله ديگر از شری كه مرتكب شده است ناراحت میشود و خود را ملامت
میكند ، در مقام و مرحله ديگر
آرام میگيرد و گرد شر و بدی نمیگردد .
پس اسلام در فلسفه نظری خود طبيعت نفسانی انسان را شرير بالذات
نمیداند و قهرا در فلسفه عملی خود نيز مانند سيستمهای فلسفی و تربيت
هندی ، يا كلبی يا مانوی يا مسيحی ، از روش نابود كردن قوای نفسانی و يا
لااقل حبس با اعمال شاقه آنها پيروی نمی كند ، همچنانكه دستورهای عملی
اسلام نيز شاهد اين مدعا است .
اين مطلب كه نفس انسان در مقامات و مراحل و شرائط خاصی بشر را واقعا
به شرارت فرمان میدهد و حالت خطرناكی پيدا میكند مطلبی است كه اگر در
قديم اندكی ابهام داشت ، امروز در اثر پيشرفتهای علمی در زمينههای روانی
كاملا مسلم شده است ، از همه شگفتتر اين است كه قرآن كريم در توصيف
نفس نمیگويد : داعيه بالسوء ( دعوت كننده بسوی بدی و شر ) میگويد :
" اماره بالسوء غ( فرمان دهنده به بدی و شر ) قرآن كريم در اين تعبير خود
اين مطلب را میخواهد بفهماند كه احساسات نفسانی بشر آنگاه كه سر به
طغيان بر میآورد بشر را تنها بسوی جنايت و اعمال انحرافی دعوت نمیكند
بلكه مانند يك قدرت جابر مسلط ديكتاتور فرمان میدهد ، قرآن با
اين تعبير تسلط و استيلاء جابرانه قوای نفسانی را در حال طغيان بر همه
استعدادهای عالی انسانی میفهماند . و اين رازی است كه در دورانهای اخير
روانشناسی كشف نشده بود .
امروز ثابت شده كه احساسات منحرف احيانا به طرز مرموزی بر دستگاه
ادراكی بشر فرمان میراند و مستبدانه حكومت میكند ، و دستگاه ادراكی
ناآگاهانه فرمانهای آنرا اجرا میكند !
اما پاسخ پرسش دوم كه چه چيزهائی موجب طغيان و آشفتگی و چه چيزی سبب
آرامش و تعادل روحی میگردد ؟ ما پاسخ اين پرسش را آنگاه كه در اطراف
پايه سوم اخلاق نوجنسی كه پايه روانی است بحث میكنيم ذكر خواهيم كرد .
كشتن نفس يعنی چه ؟
يك پرسش ديگر باقی است و آن اينكه اگر از نظر اخلاقی اسلامی
استعدادهای طبيعی نبايد نابود شود ، پس تعبير به نفس كشتن ، يا ميراندن
نفس كه احيانا در تعبيرات دينی و بيشتر در تعبيرات معلمين اخلاق اسلامی
و بالاخص در تعبيرات عارف مشربان اسلامی آمده است ، چه معنی و چه
مفهومی دارد ؟ پاسخ اين پرسش از آنچه قبلا گفتيم روشن شد ، اسلام نمیگويد طبيعت نفسانی و
استعداد فطری طبيعی را بايد نابود ساخت ، اسلام میگويد : " نفس اماره
" را بايد نابود كرد ، همچنانكه گفتيم ، نفس اماره نماينده اختلال و به
هم خوردگی و نوعی طغيان و سركشی است كه در ضمير انسان به علل خاصی رخ
میدهد ، كشتن نفس اماره معنی خاموش كردن و فرو نشاندن فتنه و طغيان را
در زمينه قوا و استعدادهای نفسانی میدهد ، فرق است ميان خاموش كردن
فتنه و ميان نابود كردن قوائی كه سبب فتنه میگردند ، خاموش كردن فتنه
چه در فتنههای اجتماعی و چه در فتنههای روانی مستلزم نابود كردن افراد و
قوائی كه سبب آشوب و فتنه شدهاند نيست ، بلكه مستلزم اين است كه
عواملی كه آن افراد و قوا را وادار به فتنه كرده است از بين برده شود .
بعدا خواهيم گفت كه اين نوع ميراندن گاهی به اشباع و ارضاء نفس حاصل
میشود و گاهی به مخالفت با آن .
اين نكته بايد اضافه شود كه در تعبيرات دينی ، ما هرگز كلمهای كه به
معنی " نفس كشتن " باشد ، پيدا نمی كنيم ، تعبيراتی كه هست كه البته
از دو سه مورد تجاوز نمی كند بصورت ميراندن نفس است .
اخلاق جنسی ( 5 ) آشفتگی غرائز و ميلها
مسائل را يك جانبه ديدن و از جوانب ديگر غفلت كردن ، گاهی زيانهای
جبران ناپذيری به دنبال خود میآورد .
كاوشها و كشفيات روانی در يك قرن اخير ثابت كرد كه سركوبی غرائز و
تمايلات و بالاخص غريزه جنسی ، مضرات و ناراحتيهای فراوانی ببار میآورد
، معلوم شد اصلی كه مورد قبول شايد اكثريت مفكرين قديم بود كه هر اندازه
غرائز و تمايلات طبيعی ضعيفتر نگهداشته شوند ميدان برای غرائز و نيروهای
عاليتر مخصوصا قوه عاقله بازتر و بی مانعتر میشود اساسی ندارد ، غرائز
سركوب شده و ارضاء نشده ، پنهان از شعور ظاهر ، جرياناتی را طی میكنند
كه چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی فوقالعاده
برای بشر گران تمام میشود و برای اينكه تمايلات و غرائز طبيعی بهتر تحت
حكومت عقل واقع شوند و آثار تخريبی به بار نياورند بايد تا حد امكان از
سركوب شدن و زخم خوردگی و ارضاء نشدن آنها جلوگيری كرد .
روانشناسان ريشه بسياری از عوارض ناراحت كننده عصبی و بيماريهای
روانی و اجتماعی را احساس محروميت ، خصوصا در زمينه امور جنسی تشخيص
دادند ، ثابت كردند كه محروميتها مبدأ تشكيل عقدهها ، و عقدهها احيانا
بصورت صفات خطرناك مانند ميل به ظلم و جنايت ، كبر ، حسادت ، انزوا
و گوشهگيری ، بدبينی و غيره تجلی میكند .
اصل بالا در موضوع زيانهای سركوب كردن غرائز از نوع كشفيات فوق العاده
با ارزش روانی است و در رديف ارزندهترين موفقيتهای بشر است .
مردم غالبا بواسطه انس به محسوسات و آشنائی بيشتر با آنها برای
كشفياتی ارزش زياد قائل میشوند كه در زمينه امور فنی و صنعتی و استخدام
قوای طبيعت بی جان صورت گرفته باشد .
اما كشفياتی كه در زمينه مسائل روانی و روحی صورت
میگيرد كمتر مورد توجه عامه مردم میتواند قرار بگيرد ، ولی از نظر مردم
دانشمند و آگاه اهميت مطلب محفوظ است .
هر چند كم و بيش در حكمتهائی كه از گذشتگان به يادگار مانده و بالاخص
در آثار اسلامی نشانههای زيادی از توجه به اين حقيقت ديده میشود ، و عملا
بسياری از معلمان و مربيان اخلاق از آن استفاده میكردهاند اما به طور مسلم
اثبات علمی اين حقيقت و كشف قوانين مربوط به آن از موفقيتهای علمی قرن
اخير است .
اكنون ببينيم اين اصل چگونه مورد استفاده قرار گرفت ؟
آيا مانند كشفيات پزشكی ، مثلا پنیسيلين ، مورد استفاده قرار گرفت ،
متأسفانه پيچيدگی و چند جانبه بودن مسائل روانی از يك طرف ، ارتباط
موضوع و تمايلات بشر كه خواه ناخواه در كور كردن بصيرت تأثير دارد از
طرف ديگر ، نگذاشت آن استفادهای كه بايد بشود صورت گيرد ، بلكه خود
اين اصل ، بهانه و وسيلهای شد در جهت مخالفت ، يعنی برای اينكه موجبات
سركوب شدن غرائز و پيدايش آثار خطرناك روانی و اجتماعی ناشی از آن
خصوصا در زمينه امور جنسی بيشتر فراهم گردد ، بر عقدهها و تيرگيهای روانی
افزوده گردد .
آمار بيماريهای روانی ، جنونها ، خودكشيها ، جنايتها ، دلهرهها و
اضطرابها ، يأسها و بدبينیها ، حسادتها و كينهها به صورت وحشتناكی بالا
رود ، چرا ؟ برای اينكه سركوب نكردن غرائز به معنی آزاد گذاشتن ميلها ،
و آزاد گذاشتن ميلها به معنی رفع تمام قيود و حدود و مقررات تفسير شد .
پس از آنكه قرنها عليه شهوت پرستی به عنوان امری منافی اخلاق و عامل
بر هم زدن آرامش روحی و مخل به نظم اجتماعی و به عنوان نوعی انحراف و
بيماری ، توصيه و تبليغ شده بود ، يك باره ورق برگشت و صفحه عوض شد .
جلوگيری از شهوات و پابند بودن به عفت و تقوا و تحمل قيود و حدود اخلاقی
و اجتماعی ، عامل بر هم زدن آرامش روحی و مخل به نظم اجتماعی و از همه
بالاتر امری ضد اخلاق و تهذيب نفس معرفی شد .
فريادها بلند شد ، محدوديتها را برداريد تا ريشه مردم آزاری و كينهها و
عداوتها كنده شود ، عفت را از ميان برداريد ، تا دلها آرام بگيرد و نظم
اجتماعی برقرار گردد ، آزادی مطلق اعلام كنيد تا بيماريهای روانی رخت
بربندد .
بديهی است اين چنين فرضيه به ظاهر شيرين و دلپذيری ، به عنوان اصلاح
مفاسد اخلاقی و اجتماعی ، طرفداران زيادی خصوصا در ميان جوانان مجرد پيدا
میكند .
ما در كشور خودمان میبينيم چه كسانی از آن طرفداری میكنند ، چه از اين
بهتر كه خود را در اختيار دل ، و دل را در اختيار هوس قرار دهيم و در
عين حال عمل ما اخلاقی و انسانی شمرده شود و نام ما در ليست محصلين اخلاقی
اجتماعی قرار گيرد ، هم فال است و هم تماشا ، هم كامجوئی است و هم
خدمت به نوع ، هم تن پروری است ، و هم اصلاح نفس ، هم شهوت است و هم
اخلاق ، بی شباهت به عشق مجازی كه در ميان برخی از متصوف مابان خودمان
معمول بوده نيست ، چه از اين بهتر كه آدمی از مصاحبت شاهدی زيبا روی
بهرهمند گردد و اين كار او سلوك الی الله شمرده شود !
نتيجه چه شد ؟ از اول معلوم بود . آيا بيماريهای روانی معدوم شد ؟
آرامش روحی جای اضطراب و دلهره را گرفت ؟ خير متأسفانه نتيجه معكوس
بخشيد ، بدبختی بر بدبختيهای پيشين افزود ، تا آنجا كه بعضی از پيش
قدمان آزادی جنسی كه تيز هوشتر
بودند سخن خود را به صورت تفسير و تأويل پس گرفتند ، گفتند از حدود
مقررات اجتماعی چارهای نيست غريزه را از تمتعات جنسی نمیتوان بطور
كامل ارضاء و اشباع كرد ، بايد ذهن را متوجه مسائل عالی هنری و فكری كرد
و غريزه را بطور مستقيم بسوی اين امور هدايت نمود ، فرويد يكی از اين
افراد است .
اخلاقی كه امثال راسل از آن تبليغ میكنند و نام آنرا اخلاق نوين
گذاشتهاند همان است كه ثمرهاش آشفتگی بيش از پيش غرائز و تمايلات
است و بر خلاف مدعای آنها كه اخلاق كهن را متهم به آشفته ساختن روح
میكنند ، سيستم اخلاقی خود آنها سزاوار اين اتهام است .
امروز پديدههای اجتماعی خاصی و به عبارت ديگر مشكلات اجتماعی مخصوصی
پيدا شده كه افكار علماء اجتماع را به خود مشغول داشته است .
در جامعه امروز جوانان بطور محسوسی از ازدواج شانه خالی میكنند ،
حاملگی و زائيدن و بچه بزرگ كردن بصورت امر منفوری برای زنان در آمده
است .
زنان به اداره امر خانه كمتر علاقه نشان میدهند ، ازدواجهائی
كه نمونه وحدت روح است جز در ميان طبقاتی كه به مقررات اخلاق كهن
پايبندند كمتر ديده میشود ، جنگ اعصاب بيش از پيش رو به افزايش است
بالاخره آشفتگی روحی عجيبی محسوس و مشهود است .
گروهی میخواهند اين عوارض را لازمه قهری انقلاب صنعتی جديد بدانند و
راه برگشت را بدين وسيله ببندند ، در صورتيكه اينها ربط زيادی به زندگی
صنعتی و از ميان رفتن زندگی كشاورزی ندارد .
اين عوارض ناشی از يك نوع به اصطلاح انقلاب فكری است و افراد خاصی
هستند كه مسئوليت عمده اين بدبختی بشريت را دارند .
راسل در گفتار خود دچار تناقض گوئيها میگردد ، گاهی سخت از آزادی
جنسی حمايت میكند كه در شمارههای پيش برخی عبارات او را نقل كرديم ، و
گاهی اجبارا لزوم يك سلسله حدود و قيود اجتماعی را دراين زمينه میپذيرد.
ما برای اينكه سخن طولانی نشود از نقل و انتقاد آنها خودداری میكنيم .
حقيقت اين است كه اشباع غريزه و سركوب نكردن آن يك
مطلب است ، و آزادی جنسی و رفع مقررات و موازين اخلاقی مطلب ديگر ،
اشباع غريزه با رعايت اصل عفت و تقوی منافی نيست بلكه تنها در سايه
عفت و تقوی است كه میتوان غريزه را به حد كافی اشباع كرد و جلو
هيجانهای بيجا و ناراحتيها و احساس محروميتها و سركوب شدنهای ناشی از
آن هيجانها را گرفت .
به عبارت ديگر " پرورش " دادن استعدادها غير از " پر دادن " به
هوسها و آرزوهای پايان ناپذير است .
يكی از مختصات و امتيازات انسان از حيوانات اين است كه دو نوع ميل
و تمنا در بشر ممكن است پيدا شود ، تمناهای صادق ، تمناهای كاذب .
تمناهای صادق همانها است كه مقتضای طبيعت اصلی است ، در وجود هر
انسانی طبيعت ميل به صيانت ذات ، به قدرت و تسلط ، به امور جنسی ، به
غذا خوردن و امثال اينها هست ، هر يك از اين ميلها هدف و حكمتی دارد ،
بعلاوه همه اينها محدودند ولی همه اينها ممكن است زمينه يك تمنای كاذب
واقع شوند ، اشتهای كاذبی كه افراد در مورد خوردنيها پيدا میكنند مشهور و
معروف همه است .
كتاب حاضر ، مشتمل بر سلسله مقالاتی است از متفكر شهيد استاد مرتضی
مطهری كه در حدود سال 1353 به طور مسلسل در مجله " مكتب اسلام " درج
میگرديد و در زمان حيات استاد توسط يكی از ناشران غير متعهد ، بدون اطلاع
ايشان به صورت رسالهای كوچك - به همين صورت كه مشاهده میگردد - منتشر
گرديد ، و البته موجب آزردگی خاطر استاد شد چرا كه مقالاتی كه در يك
مجله و با فواصل زمانی چاپ میشوند ، برای آنكه به صورت كتاب منتشر
شوند نياز به يك بازبينی دارند ، و به علاوه ظاهرا استاد شهيد اين بحث
را به عنوان بحثی مرتبط با مسئله " نظام حقوق زن در اسلام " در نظر گرفته بودند و
خود برای انتشار آن طرحی داشتند . ولی در عين حال ايشان از انتشار اين
رساله جلوگيری به عمل نياوردند ، و علت اينكه كتاب حاضر فاقد مقدمهای
از استاد شهيد میباشد همين امر است .
اميد است اين اثر همچون ديگر آثار گرانقدر آن عالم جاودان در تبيين
حقايق اسلامی مفيد و مؤثر افتد .
شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مرتضی مطهری
علاقه جنسی يا گناه ذاتی
برای ما مسلمانان كه علاقه دو همسر را بيكديگر يكی از نشانههای بارز
وجود خداوند میدانيم ( 1 ) و نكاح را " سنت " و تجرد را يكنوع " شر
" حساب میكنيم هنگاميكه میخوانيم يا میشنويم بعضی از آئينها علاقه جنسی
را ذاتا پليد ، و آميزش جنسی را ( ولو با همسر شرعی و قانونی ) موجب
تباهی و سقوط میدانند دچار تعجب
پاورقی :
1 - و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها وجعل
بينكم موده و رحمه "- سوره روم آيه 21 - يعنی يكی از نشانههای او اين
است كه خود شما برای شما همسر آفريد تا با او آرام گيريد و ميان شما مهر
و محبت قرار داد .
میشويم .
عجبتر آنكه میگويند : دنيای قديم عموما گرفتار اين وهم بوده است .
برتراند راسل فيلسوف اجتماعی مشهور معاصر میگويد : " عوامل و عقايد
مخالف جنسيت در اعصار خيلی قديم وجود داشته و بخصوص در هر جا كه
مسيحيت و دين بودا پيروز شد عقيده مزبور نيز تفوق يافت و سر تارك
مثالهائی از اين فكر عجيب مبنی بر اينكه چيز ناپاك و تباهی در روابط
جنسی وجود دارد ذكر مینمايد .
در آن نقاط دنيا نيز كه دور از تأثير مذهب بودا و مسيح بوده است
اديان و راهبانی بودهاند كه طرفداری از تجرد میكردهاند ، مانند "
اسنيتها " در ميان يهوديان و بدين طريق يك نهضت عمومی رياضت در
دنيای قديم ايجاد شد . در يونان و روم متمدن نيز طريقه كلبيون جای طريقه
اپيكور را گرفت . افلاطونيان نو نيز باندازه كلبيون رياضت طلب بودهاند.
از ايران ، اين عقيده ( دكترين ) بسمت باختر پخش شد كه ماده عين
تباهی است و به همراه آن اين اعتقاد به وجود آمد كه هر گونه رابطه جنسی
ناپاك است و اين عقيده با جزئی اصلاح ، اعتقاد
كليسای مسيحيت محسوب گرديد " ( 1 ) .
اين عقيده قرنها وجدان انبوه عظيمی از افراد بشر را تحت نفوذ ترس آور
و نفرتانگيز خود قرار داده و به عقيده روانكاوان نفوذ اين عقيده ،
اختلالات روانی و بيماريهای روحی فراوانی را موجب شده است كه از اين
جهت مانند ندارد .
منشأ پيدايش اينگونه افكار و عقايد چيست ؟ چه چيز سبب میشود كه بشر
به علاقه و ميل طبيعی خود به چشم بدبينی بنگرد و در حقيقت جزئی از وجود
خود را محكوم كند ؟ مطلبی است كه مورد تفسير متفكرين قرار گرفته است و
ما اكنون در صدد كاوش در آن نيستيم ، مثلا علل گوناگونی میتوانند در
گرايش بشر به اين گونه افكار و آراء دخيل باشند .
ظاهرا علت اينكه فكر پليدی " علاقه و آميزش جنسی " در ميان مسيحيان
تا اين حد اوج گرفت ، تفسيری بود كه از بدو تشكيل كليسا ، از طرف كليسا
برای مجرد زيستن حضرت عيسی مسيح ، صورت گرفت . گفته شد علت اينكه
مسيح تا آخر مجرد زيست پليدی ذاتی اين عمل است و به همين جهت روحانيين
مقدسين مسيحی شرط وصول به مقامات روحانی را آلوده نشدن به زن در تمام
مدت عمر دانستند و " پاپ " از ميان اينچنين افرادی انتخاب میشود .
به عقيده ارباب كليسا تقوا ايجاب میكند كه انسان از ازدواج خودداری كند
، راسل میگويد : " در رسالات قديسين به دو يا سه توصيف زيبا از ازدواج
برمیخوريم ، ولی در ساير موارد ، پدران كليسا از ازدواج به زشتترين
صورت ياد كردهاند .
هدف رياضت اين بوده كه مردان را متقی سازد بنابراين ، ازدواج كه عمل
پستی شمرده میشد بايستی منعدم شود . " با تبر بكارت درخت زناشوئی را
فرو اندازيد " اين عقيده راسخ سن ژروم درباره هدف تقدس است " (1) .
كليسا ازدواج را به نيت توليد نسل جايز میشمارد . اما اين ضرورت ،
پليدی ذاتی اين كار را از نظر كليسا از ميان نمیبرد ، علت ديگر جواز
ازدواج ، دفع افسد به فساد است يعنی به اين وسيله از آميزشهای بی قيد و
بند مردان و زنان جلوگيری میشود .
راسل میگويد : " طبق نظريه سن پول ، مسئله توليد نسل هدف فرعی بوده و
هدف اصلی ازدواج همان جلوگيری از فسق بوده است ،
پاورقی :
اين نقش اساسی ازدواج است كه در حقيقت دفع افسد به فاسد شمرده است "
( 1 ) كليسا ازدواج را غير قابل فسخ ، و طلاق را ممنوع میشمارد ، گفته
میشود كليسا خواسته است بدين وسيله ازدواج را تقديس و از تحقير آن
بكاهد . ممكن است علت ممنوعيت طلاق و غير قابل فسخ بودن ازدواج از نظر
كليسا اين باشد كه خواسته است برای كسانی كه از بهشت تجرد رانده شدهاند
جريمه و مجازاتی قائل باشد .
چنانكه میدانيم عقايد تحقير آميز راجع به خود زن در ميان ملل و اقوام
قديم مبنی بر اين كه زن انسان كامل نيست ، برزخی است ميان انسان و
حيوان ، زن دارای نفس ناطقه نيست ، زن به بهشت هرگز راه نخواهد يافت
! و امثال اينها زياد وجود داشته است ، اين عقايد و آراء تا آنجا كه از
حدود ارزيابی زن تجاوز نمیكند اثر روانی ، غير از احساس غرور در مرد و
احساس حقارت در زن ندارد . اما عقيده پليدی علاقه و آميزش جنسی مطلقا
روح زن و مرد را متساويا آشفته میسازد و كشمكش جانكاهی ميان غريزه طبيعی
از يك طرف و عقيده مذهبی از طرف ديگر به وجود میآورد . ناراحتیهای
روحی كه عواقب وخيمی بار میآورد همواره از كشمكش ميان تمايلات طبيعی و
تلقينات مخالف اجتماعی پيدا میشود . از اين جهت است كه اين مسئله فوق
العاده مورد توجه محافل روانشناسی و روانكاوی قرار گرفته است .
با توجه به نكات فوق منطق عالی اسلام فوق العاده جلب توجه میكند ، در
اسلام كوچكترين اشارهای به پليدی علاقه جنسی و آثار ناشی از آن نشده است ،
اسلام مساعی خود را برای تنظيم اين علاقه بكار برده است .
از نظر اسلام روابط جنسی را فقط مصالح اجتماعی حاضر يا نسل آينده محدود
میكند و در اين زمينه تدابيری اتخاذ كرده است كه منجر به احساس
محروميت و ناكامی و سركوب شدن اين غريزه نگردد .
متأسفانه دانشمندانی امثال برتراند راسل كه از عقايد مسيحيت و بودائی
و غيره در اين زمينه انتقاد میكنند ، درباره اسلام سكوت مینمايند . راسل
در كتاب زناشوئی و اخلاق همين قدر میگويد : " كليه بانيان مذاهب
باستثناء محمد ( ص ) و كنفوسيوس ، اگر بتوان مسلك او ( كنفوسيوس ) را
مذهب ناميد ، توجهی به اصول سياسی و
اجتماعی نداشته و كوشيدهاند تكامل روح را از راه اشراق ، تفكر و فنا
فراهم كنند " ( 1 ) به هر حال از نظر اسلام ، علاقه جنسی نه تنها با
معنويت و روحانيت منافات ندارد ، بلكه جزء خوی و خلق انبياء است .
در حديثی میخوانيم : " من اخلاق الانبياء حب النساء » ( 2 ) رسول اكرم (
ص ) و ائمه اطهار ( ع ) طبق آثار و روايات فراوان كه رسيده است ،
محبت و علاقه خود را به زن در كمال صراحت اظهار میكردهاند و بر عكس
روش كسانی را كه ميل به رهبانيت پيدا میكردند سخت تقبيح مینمودند .
يكی از اصحاب رسول اكرم ( ص ) به نام عثمان بن مظعون كار عبادت را
به جائی رسانيد كه همه روزها روزه میگرفت ، و همه شب تا صبح به نماز
میپرداخت ، همسر وی جريان را باطلاع رسول اكرم ( ص ) رسانيد ، رسول اكرم
( ص ) در حالی كه آثار خشم از چهرهاش هويدا بود از جا حركت كرد و پيش
عثمان بن مظعون رفت ، و به او فرمود : ای " عثمان " بدان كه خدا مرا
برای رهبانيت نفرستاده است ، شريعت من
شريعت فطری آسانی است ، من شخصا نماز میخوانم و روزه میگيرم و با همسر
خودم نيز آميزش میكنم ، هر كس میخواهد از دين من پيروی كند بايد سنت
مرا بپذيرد . ازدواج و آميزش زن و مرد با يكديگر جزء سنتهای من است .
مطالبی كه درباره پليدی علاقه جنسی و آثار ناشی از آن گفتيم مربوط به
گذشته دنيای غرب بود ، دنيای غرب در زمان حاضر در زمينه اخلاق جنسی
نسبت به گذشته ، باصطلاح يك دور 180 درجهای زده است امروز همه سخن از
تقديس و احترام علائق و روابط جنسی و لزوم آزادی و برداشتن هر قيد و بندی
در اين زمينه است ، در گذشته آنچه گفته شده است بنام دين بوده و امروز
نقطه مقابل آنها بنام علم و فلسفه پيشنهاد میشود .
بدبختانه ما از ضرر افكار قديم غربيها با همه ضعيف بودن وسايل ارتباطی
ميان اقوام و ملل ، مصون نمانديم و كم و بيش در ميان ما رخنه كرد ، اما
افكار جديدشان در اوضاع و احوال حاضر سيل آسا بسوی ما روان است ( در
قسمت دوم اين بحث درباره افكار جديدی كه در زمينه اخلاق جنسی در جهان
پيدا شده بحث میشود ) . در صفحات گذشته بحث مختصری در اطراف عقيده رائج جهان قديم به پليدی
ذاتی روابط جنسی مطلقا ، و تأثير سوء عميق اين عقيده در آشفته ساختن ضمير
بشر ايراد و به منطق عالی خدائی اسلام در اين زمينه اشاره شد در اين
صفحات آراء و عقايد متفكرين جديد در اين زمينه كه درست در نقطه مقابل
اسلاف خودشان است مورد بحث و تحقيق قرار میگيرد .
اخلاق جنسی ( 1 )
اخلاق جنسی قسمتی از اخلاق به معنی عام است . شامل آن عده از عادات و
ملكات و روشهای بشری است كه با غريزه جنسی بستگی دارد .
حياء زن از مرد ، غيرت ناموسی مرد ، عفاف و وفاداری زن
نسبت به شوهر ، ستر عورت ، ستر بدن زن از غير محارم ، منع زنا ، منع
تمتع نظری و لمسی از غير همسر قانونی ، منع ازدواج با محارم ، منع نزديكی
با زن در ايام عادت ، منع نشر صور قبيحه ، تقدس يا پليدی تجرد جزء اخلاق
و عادات جنسی بشمار میروند .
اخلاق جنسی به حكم قوت و قدرت فوق العاده غريزه كه اين قسمت از اخلاق
بشری وابسته به آن است ، همواره مهمترين بخشهای اخلاق به شمار میرفته
است . ويل دورانت میگويد : " سر و سامان بخشيدن به روابط جنسی هميشه
مهمترين وظيفه اخلاقی به شمار میرفته است ، زيرا غريزه توليد مثل ، نه
تنها در حين ازدواج بلكه قبل و بعد آن نيز مشكلاتی فراهم میآورد . و در
نتيجه شدت وحدت همين غريزه و نافرمان بودن آن نسبت به قانون و
انحرافاتی كه از جاده طبيعی پيدا میكند ، بی نظمی و اغتشاش در سازمانهای
اجتماعی توليد میشد " ( 1 ) .
نخستين بحث علمی و فلسفی كه در اينجا به ميان میآيد اين است كه
سرچشمه اين اخلاق چيست ؟ چطور شد كه مثلا خصيصه حيا
و عفت در زن پيدا شد ؟ چرا مرد در مورد زن خود غيرت میورزد ؟ آيا اين
غيرت همان حسادت معمولی است كه بشر آنرا در همه جا محكوم كرد و
استثناء در اين يك مورد آنرا پسنديده میداند ؟ يا چيز ديگر است ؟ اگر
همان حسادت است علت استثناء چيست ؟ و اگر چيز ديگر است چگونه میتوان
آنرا توضيح داد ؟ همچنين منشأ زشت شمردن كشف عورت ، فحشاء ، ازدواج با
محارم و غيره چيست ؟ آيا سرچشمه اينها خود فطرت و طبيعت است ؟ آيا
فطرت و طبيعت برای اينكه به هدفهای خود نائل آيد و به زندگی بشر كه
طبعا اجتماعی است نظام بدهد اين احساسات و عواطف را در بشر نهاده است
؟ يا علل ديگری در كار بوده و در طول تاريخ در روحيه بشر اثر كرده تا
تدريجا جزء ضمير اخلاقی بشر قرار گرفته است .
اگر سرچشمه اين اخلاق ، طبيعت و فطرت است چرا اقوام ابتدائی و اقوام
وحشی زمان حاضر كه هنوز مانند اقوام ابتدائی زندگی میكنند ، اين خصائص
را ، لااقل به شكلی كه انسان متمدن دارد ، ندارند ؟ و به هر حال اصل و
منشأ هر چه باشد و گذشته بشريت به هر نحو بوده است ، امروز چه بايد كرد
؟ بشر در زمينه اخلاق جنسی چه راهی را بايست پيش بگيرد كه به سرمنزل
سعادت نائل آيد ؟
آيا اخلاق جنسی قديم را بايد حفظ كرد ويا بايد آنرا در هم ريخت و اخلاق
نوين جايگزين آن ساخت .
ويل دورانت ، با اينكه ريشه اخلاق را نه طبيعت ، بلكه پيش آمدهائی كه
احيانا تلخ و ناگوار و ظالمانه بوده است میداند ! مدعی است كه اين اخلاق
هر چند معايبی دارد اما چون مظهر انتخاب اصلح در مسير تكامل است بهتر
اين است حفظ شود .
وی درباره احترام بكارت و مسئله حيا و احساس شرم میگويد : " عادات
و سنن قديمی اجتماع ، نماينده انتخاب طبيعی است كه انسان در طی قرون
متوالی پس از گذشتن از اشتباهات بيشمار كرده ، و به همين جهت بايد
گفت با وجود آنكه احترام بكارت و احساس شرم ، از امور نسبی هستند و با
وضع ازدواج از راه خريداری زن ارتباط دارند و سبب بيماريهای عصبی میشوند
، پارهای فوائد اجتماعی دارند و برای مساعدت در بقای جنسی يكی از عوامل
بشمار میروند ( 1 ) .
فرويد و اتباع وی عقيده ديگری دارند ، مدعی هستند كه اخلاق كهن را در
امور جنسی بايد واژگون كرد و اخلاق جديدی
را جايگزين آن نمود . به عقيده فرويد و اتباع وی ، اخلاق جنسی كهن بر
اساس محدوديت و ممنوعيت است و آنچه ناراحتی بر سر بشر آمده است از
ممنوعيتها و محروميتها و ترسها و وحشتهای ناشی از اين ممنوعيتها كه در
ضمير باطن بشر جايگزين گشته آمده است .
برتراند راسل نيز در اخلاق نوينی كه پيشنهاد میكند همين مطلب را اساس
قرار میدهد .
او به عقيده خود در زمينه اخلاق جنسی از منطقی دفاع میكند كه در آن
احساساتی از قبيل احساس شرم ، احساس عفاف و تقوا ، غيرت ( حسادت از
نظر او ) و هيچ گونه احساس ديگری از اين گونه كه وی و امثال او آنها را
" تابو " میخوانند وجود نداشته باشد .
معانی و مفاهيمی از قبيل : زشتی ، بدی ، رسوائی در آن راه نيابد ، فقط
متكی به عقل و تفكر بوده باشد ، محدوديت جنسی را فقط آنقدر میپذيرد كه
در مورد ممنوعيتهای غذائی قابل پذيرش است . وی در كتاب " جهانی كه من
میشناسم " در فصل مربوط به اخلاق تابو در پاسخ پرسشی كه از وی میشود به
اينكه : " آيا هيچ گونه پند و اندرزی برای كسانی كه بخواهند درباره امور
جنسی خط مشی درست و عاقلانهای در پيش گيرند داريد ؟ " میگويد : " . .
. بالاخره لازم
است كه مسئله اخلاق جنسی را هم مانند ساير مسائل مورد بررسی قرار دهيم .
اگر از انجام عملی زيانی متوجه ديگران نشود دليلی نداريم كه ارتكاب آنرا
محكوم كنيم . . . "
اشكال در پاسخ پرسش ديگر به اينكه : " بنا به عقيده شما بايد هتك
عصمت را محكوم ساخت ولی شما اعمال منافی عفت معمولی را چنانچه خسارتی
بار نياورد محكوم نمیكنيد ؟ " میگويد : " بله همين طور است ، ازاله
عصمت ( بكارت ) يك تجاوز جسمی در ميان افراد است ، اما اگر با مسائل
اعمال منافی عفت مواجه شديم آنوقت بايد موقعيت را در نظر گرفت و
ملاحظه كرد در چنين موقعيت حساس دلائلی برای ابراز مخالفت وجود دارد يا
نه ؟ " ( 1 )
ما فعلا وارد اين بحث نمیشويم كه آيا احساساتی از قبيل حيا و غيره كه
امروز اخلاق جنسی ناميده میشوند ريشه فطری و طبيعی دارد يا ندارد ، زيرا
اين بحث دامنه درازی دارد همين قدر میگوئيم اين توهم پيش نيايد كه
واقعا علوم به آنجا رسيده كه ريشه اين مسائل را به دست آورده است آنچه
در اين زمينهها گفته شده جز يك عده فرضها ، و تخمينها نيست ، و خود
فرض كنندهها به هيچ وجه
وحدت نظر ندارند . مثلا فرويد منشأ پيدايش احساس حيا را چيزی میداند ،
راسل چيز ديگر ، ويل دورانت چيز ديگر ، كه ما برای پرهيز از اطاله از
ذكر آنها خودداری میكنيم علت اصلی تمايل اين افراد به غير طبيعی بودن
اين احساسات عدم موفقيت برای توجيه صحيح اين احساسات است .
ما فرض میكنيم اين احساسات هيچ گونه وسيله طبيعی ندارد ، و میخواهيم
مانند هر امر قراردادی ديگر بر مبنای مصالح فرد و اجتماع و سعادت بشريت
برای اينها تصميم بگيريم ، ببينيم منطق و تعقل به ما چه میگويد ؟ آيا
منطق و تعقل ايجاب میكند برای باز يافتن كامل سلامت روان و برای رسيدن
اجتماع به حد اكثر مسرت و سعادت تمام قيود و حدود و ممنوعيتهای
اجتماعی را بشكنيم يا خير ؟ مقتضای منطق و تعقل اين است كه با سنن و
خرافاتی مبتنی بر پليدی علاقه جنسی مبارزه كنيم و در عين حال موجبات
طغيان و عصيان و ناراحتی غريزه را به نام آزادی و پرورش آزادانه فراهم
نكنيم . طرفداران اخلاق جنسی نوين نظرات خود را بر سه اصل مبتنی كردهاند
:
1 - آزادی هر كسی تا آنجا كه مخل به آزادی ديگران نباشد بايد محفوظ
بماند .
- سعادت بشر در گرو پرورش تمام استعدادهائی است كه در وجود وی
نهاده شده است ، خودپرستی و بيماريهای ناشی از آن مربوط به آشفتگی غرائز
است .
آشفتگی غرائز از آنجا ناشی میشود كه ميان غرائز تبعيض شود ، بعضی
ارضاء و اشباع و بعضی ديگر همچنان ارضاء نشده باقی بمانند .
عليهذا برای اينكه انسان به سعادت زندگی نائل آيد بايد تمام
استعدادهای او را متساويا پرورش و توسعه داد .
3 - رغبت بشر به يك چيز در اثر اقناع و اشباع كاهش میيابد و در اثر
امساك و منع ، فزونی میگيرد برای اينكه بشر را از توجه دائم به امور
جنسی و عوارض ناشی از آن منصرف كنيم يگانه راه صحيح آن است كه هر گونه
قيد و ممنوعيتی را از جلو پايش برداريم و به او آزادی بدهيم . شرارتها و
كينهها و انتقامها همه ناشی از اخلاق خشن جنسی است .
اينها است اصولی كه اخلاق نوين جنسی را بر آنها نهادهاند و ما بايد
انشاءالله م واد پيشنهادی اين مكتب نوين را با بحث و تحقيق كافی در
اصول سه گانه فوق مورد بررسی قرار دهيم .
اخلاق جنسی ( 2 )
وعده داديم كه اصولی را كه " اخلاق نوين جنسی " بر روی آنها پايهگذاری
شده است تحليل و انتقاد كنيم .
ولی به نظر میرسد ، قبل از بيان انتقادات طرفداران اين سيستم اخلاقی ،
نسبت به اخلاق كهن جنسی و بيان مواد جديدی كه در زمينه اصلاح اخلاق جنسی
پيشنهاد میكنند ، انتقاد از اصول نامبرده چندان مفيد نخواهد بود .
ممكن است افرادی كه اطلاع كافی ندارند طرح مباحث بالا را چندان لازم و
مفيد ندانند اما به نظر ما بحث در اين گونه مسائل در اجتماع حاضر بسيار
ضرورت دارد ، نه تنها از آن جهت كه افكار فلاسفه و مفكرين معروف و
مشهوری را به خود جلب كرده است ، بلكه از آن نظر كه اين افكار در ميان
طبقه جوان در حال پيشرفت و
توسعه است ، و چه بسا جوانانی هستند كه سرمايه فكريشان وافی نيست كه به
بررسی منطقی اين مسائل بپردازند ، ممكن است شخصيت و شهرت صاحبان اين
افكار آنها را تحت نفوذ و تأثير خود قرار دهد و عقيده پيدا كنند كه اين
سخنان صد در صد مطابق با منطق است .
به نظر ما ضرورت دارد خوانندگان محترم را در جريان بگذاريم و آگاه
كنيم كه افكاری كه در اين زمينه از غرب برخاسته و جوانان ما تازه با
الف بای آن آشنا شدهاند و احيانا تحت عنوانهای مقدسی نظير " آزادی "
و " مساوات " با جان و دل ، آنها را میپذيرند به كجا منتهی میشود ؟
آخر اين خط سير كجا است ؟ آيا اجتماع بشر ، قادر خواهد بود در اين مسير
گام بردارد و راه خود را ادامه دهد ؟ يا اينكه اين كلاهی است كه برای سر
بشر خيلی بزرگ است . اين راهی است كه ادامه دادن آن جز فناء بشريت
چيزی در بر ندارد ؟
از اين رو ما لازم میدانيم كه در اينجا ولو به نحو اختصار اين مسائل را
طرح كنيم و البته تفصيل كامل آنها را در جای ديگر ذكر خواهيم كرد ( 1 )
مدعيان اصلاح اخلاق جنسی ادعا میكنند كه اخلاق كهن جنسی علل و اسباب و
سرچشمههائی داشته است كه اكنون از ميان رفته يا در حال از ميان رفتن
است ، اكنون كه آن علل در كار نيست ، دليل ندارد كه ما باز هم اين
سيستم اخلاقی را كه احيانا توأم با خشونت هم بوده است ادامه دهيم .
بعلاوه اموری كه منشأ پيدايش اين اخلاق شده جرياناتی جاهلانه و يا
ظالمانه بوده است كه با آزادی و عدالت و حيثيت ذاتی انسانی منافات
دارد ، عليهذا به خاطر انسانيت و عدالت هم كه باشد بايد با اين اخلاق
مبارزه كرد .
میگويند اخلاق كهن جنسی را امور ذيل به وجود آورده است : مالكيت مرد
نسبت به زن ، حسادت مردان ، كوشش مرد برای اطمينان به پدری خود ،
اعتقادات مرتاضانه و راهبانه به پليدی ذاتی رابطه جنسی ، احساس پليدی
زن نسبت به خود به واسطه عادت ماهانه زنانه ، و پرهيز مرد از او در اين
مدت ، مجازاتهای شديدی كه زن در طول تاريخ از ناحيه مرد ديده است ، و
بالاخره عوامل اقتصادی كه زن را همواره نيازمند به مرد میكرده است .
اين علل و اسباب چنانكه واضح است يا ريشه تعدی و
ستمگری دارد و يا از خرافات ناشی شده است و شرائط محدود زندگی آن وقت
چنين ايجاب میكرده است . اكنون كه مالكيت مرد نسبت به زن از ميان
رفته است ، اطمينان پدری را از راه استفاده از داروهای ضد آبستنی كه در
اثر پيشرفت طب پيدا شده ، بدون بكار بردن روشهای خشونت آميز قديم
میتوان بدست آورد ، عقايد مرتاضانه و راهبانه بسوی زوال و نيستی میرود ،
احساس پليدی عادت زنانه را با بالا بردن سطح معلومات ، و تفهيم اينكه
يك عمل ساده وظايف الاعضائی بيش نيست میتوان از بين برد ، دوران آن
مجازاتهای سخت و شديد هم ديگر سپری شده است ، عوامل اقتصادی كه زن را
اسير میكرد ديگر وجود ندارد و زن امروز استقلال اقتصادی خود را باز يافته
است ، بعلاوه دولت تدريجا دستگاههای خود را بسط میدهد و زن را در ايام
بارداری و زايمان و شيردادن تحت حمايت خود قرار میدهد و او را از مرد
بی نياز میكند و در حقيقت دولت جانشين پدر میشود . حسادتها را با
تمرينهای اخلاقی بايد از ميان برد و با وجود اينها ديگر لزومی ندارد ما
همچنان به اين اخلاق كهن بچسبيم .
اين است انتقادات و خردهگيريهائی كه بر اخلاق كهن جنسی
گرفته میشود و اين است دلائلی كه ايجاب میكند حتما رفورمی در اين بخش
از اخلاق بشری صورت گيرد .
اكنون ببينيم چه موادی در اين سيستم اخلاقی پيشنهاد میشود ، البته از
اول بايد توجه داشته باشيد كه همه اين مواد اصلاحی بر محور شكستن قيود كهن
و رفع منعها و محدوديتهای قانونی گذشته میچرخد .
اولين موضوعی كه مورد توجه قرار گرفته است كاميابی آزادانه زنان و
مردان از معاشرتهای لذت بخش جنسی است و به عبارت ديگر آزادی عشق
است ، میگويند زن و مرد نه تنها قبل از ازدواج بايد از معاشرتهای لذت
بخش آزادانه جنسی بهرهمند باشند ، بلكه ازدواج نيز نبايد مانعی در اين
راه بشمار آيد ، زيرا فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی اطمينان پدر
است به پدری خود نسبت به فرزندی كه از زن معينی بدنيا میآيد ، اين
اطمينان را با بكار بستن داروهای ضد آبستنی كه مخصوصا پيشرفت طب امروز
آنها را به بشر ارزانی داشته است میتوان بدست آورد . بنابراين هر يك
از زن و مرد میتوانند علاوه بر همسر قانونی ، عشاق و معشوقههای فراوانی
داشته